جوانه ای در دل سنگ

اینجا از تلاشهام برای پیداکردن خودم و راهم می نویسم

جوانه ای در دل سنگ

اینجا از تلاشهام برای پیداکردن خودم و راهم می نویسم

گوشیم رو درست کردم

دیروز بعد از ماه ها بالاخره گوشی خودم رو راه انداختم. تقریبا همه عکسایی که توی این ۲ سال و خورده ای گرفته بودم پاک شد: خاطراتم با همسرم و جاهایی که رفتیم. عکسهایی که تو ایران گرفتم و کلی چیز دیگه. یه سریش رو توی تلگرام فرستادم و هنوز هست. خدا تلگرام رو خیر بده. حالا حس میکنم برگشتم به زندگی نرمال. کلی اپ مختلف نصب کردم برای ارگانایز کردن. دولینگو هم نصب کردم که چینی یادبگیرم. از کاراکتراش خوشم میاد. از موقعی که اومدم دوست داشتم یادبگیرم که از کار چینی های آزمایشگاهمون سردربیارم:)) ولی  از وقتی با یه دختر چینی دوست شدم فرهنگ چین و کشورهای اطرافش برام جذاب شده. 


اسم این دختر رو میذارم یو. برای من این بشر هم الهام بخشه هم بانمک. خیلی سخت کار میکنه ولی در عین حال یه نظم و قاعده ی خاصی تو کارش دنبال میکنه. بین کار و تفریحش تعادل داره. اینور و اونور سفر میکنه تا تجربه های بیشتری کسب کنه. ازین که خوبی بقیه رو بگه و ازشون تعریف کنه یا کلا بروز دادن خودش نمیترسه. چندوقت پیش که با هم سفر رفتیم, صبح ها توی کوه ها میچرخیدیم. شب هم با یو و همسرم سه تایی حکم بازی کردیم و اونم گشنیز و دل و ... رو یادگرفت. بعدم عکس کل فک و فامیل و بچه های کوچیک و کلی چیز دیگه از فرهنگمون رو به هم نشون دادیم. دلم تنگ شده بود برای اینکه چندین ساعت بشینم و با یه دوست دختر حرف بزنم. وقتی با آسیایی ها حرف میزنم انگار برمیگردم به یه جایی توی بچگیم. حس میکنم به این آدما یه ربطی دارم. کی میدونه شاید تو زندگی قبلیم چینی بودم :)))))


امروز تکلیف درس دارم و نوشتن یه مقاله یه صفحه ای. کار دانشجویی رو هم باید تموم کنم. الان هم باید آماده شم که برم سرکلاس که کلاس جذابی هم هست.


ممنون که برام کامنت میذارین... حس میکنم تنها نیستم.