نزدیک دوسال و نیمه که درگیر اپلای و ویزام. این مدت خیلی بهم سخت گذشته ولی فکرمیکنم لایق چیزی که بهش رسیدم نیستم. اینکه مهاجرتم اوکی شد حاصل یه سری اتفاقاییه که در زمان درست افتادن و لزوما من باعث اتفاق افتادنشون نبودم. تو کل این مدت با مشکلات خیلی زیادی سرو کله زدم اما خیلی ها خیلی بیشتر از من تلاش کردن. میدونم این فکرها بهم کمکی نمیکنن ولی نمیتونم جلوشون رو بگیرم. دوست دارم موقع رفتن اینو درنظر بگیرم که ممکنه مجبورم کنن برگردم و ازینجا مونده و ازونجا رونده بشم. دوست دارم وقتی با هیجان از خاک اینجا بلند میشم، به پرواز برگشت اجباریم هم فکر کنم. دوست دارم پلن های B و C و … برای خودم بچینم. این مدل فکر کردن باعث میشه حس کنم از واقعیت دور نیستم.
باید خودم رو برای "زندگی برای بقا" آماده کنم. از زمان ورودم به آمریکا حدود 25 روز فرصت دارم که با محیط و دانشگاه آماده بشم، کارهای اداری و ثبت نام انجام بدم، امتحان گواهینامه رو شرکت کنم تا مدرک شناسایی درست حسابی بگیرم، وتو یه امتحان زبان شامل رایتنیگ و اسپیکینگ به جای آیلتس اکسپایرشده م شرکت کنم (این قسمت واقعا روی اعصابمه). وقتی کلاسا شروع میشه همزمان باید هرهفته ریسرچ و تسکهای استادم رو انجام بدم ، و برای اولین بار سه تا درس در مقطع گرجویت بگذرونم که یکیش یه درس الکترومغناطیس پیشرفته از دانشکده فیزیکه!(خدایا اینو کجای دلم بذارم؟) هدفم تو ترم اول ساختن دایره دوست هام، درس خوندن درست حسابی و پیش بردن ریسرچ باشه. طبق چیزهایی که خوندم و شنیدم باید توی همه این درسا نمره A- به بالا بگیرم وگرنه باید با دکترا (و شاید آمریکا) خداحافظی کنم!
تقریبا روزی نیست که بدون فکر کردن به این شرایط سخت و رقابتی به شب برسه. اون موقع که اپلای میکردم هدفم مستقل شدن از خانواده م بود و دوست داشتم فشار محیط درسی روم کم باشه تا بتونم با استرس کمتر اوایل مهاجرت رو بگذرونم. اما الان دارم دانشگاه نسبتا خوبی میرم و محیط به نظر خیلی رقابتی میاد. بیشتر ایرانیا از دانشگاه های خفن اومدن. خسته تر از اینم که با چنین آدمایی رقابت کنم.