جوانه ای در دل سنگ

اینجا از تلاشهام برای پیداکردن خودم و راهم می نویسم

جوانه ای در دل سنگ

اینجا از تلاشهام برای پیداکردن خودم و راهم می نویسم

به آینده امیدوار باشم یا نه؟

آخر هفته خیلی خوب بود. با همسرم رفتیم بازار هفتگی شهر و قدم زدیم. هوا هم عالی بود و هم آفتابی. خیابون ها پر از نوازنده و آدم بود و حس سرزندگی داشت. بعدش هم رفتیم خرید و بیشتر روز رو بیرون از خونه بودیم. بالاخره لیست بالابلند خریدای ایرانم داره تکمیل میشه 

یکی از دوستای قدیمیم بهم پیام داد که برای بیزنس یوتیوبش بهش کمک کنم و یه درصدی از درآمد هم مال من باشه. خودش میگه خوش بینه ولی من حس خاصی ندارم.  خوشحالم که مجبورم از منطقه امنم بیام بیرون و راجع به یوتیوب و مدل بیزنس و مسایل مالیش یاد بگیرم. 

تازه اول پریودمه و مشکل گوارشی پیدا کردم. اصلا یه جور عجیب و غریبیه که قبلا اتفاق نیفتاده. نمیدونم به خاطر یه سری غذاهاییه که بهش عادت ندارم یا اینکه استرس و افسردگی کلا سیستمم رو به هم ریخته. فقط میدونم اون دورانی که بیشتر ورزش میکردم و بهتر میخوابیدم اینجور مشکل ها خیلی کمتر بودن! پس باید غرزدن رو متوقف کنم و شروع کنم به ورزش. بعضی وقتا از غرزدن خودم واقعا خسته میشم. میخوام برای خودم قانون بذارم که این صدای آزاردهنده ی توی مغزم که همش در حال آه و ناله کردنه رو خاموش کنم . حداقل بعضی روزها.

یه پادکست گوش میدادم که راجع به mindfulness بود و میگفت ما خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرمیکنیم کنترل داریم. یعنی اومدن آزمایش کردن و دیدن یه سری باورها یا فکرا میتونن سلامتی آدما رو خیلی خیلی بهتر کنن. مهمان این پادکست خودش اولین کسیه که واژه ی mindfulness رو به معنای امروزی ابداع کرده. شاید بعدا راجع بهش نوشتم.

برای کاری که توی دانشگاه انجام دادم یه کوه کار انجام نشده دارم که تا الان کلی به تعویق انداختم. با این همه اهمال کاری که من دارم چگونگی تا الان زنده موندنم برام سواله!

برم که برای هزارمین بار خودم رو مجبور به کوه کندن کنم فعلا!