این چندروز بیشتر مشغول کار بودم. این کار جنرالی که دارم بیشتر از چیزی که فکرمیکنم خسته م میکنه. طوری که فقط برمیگردم خونه, یه غذایی سرهم میکنم و بعد میگیرم میخوابم. دیروز و پریروز در حدی کل روز خسته بودم که فقط خودم رو میکشیدم و از تخت به زور تونستم بیام بیرون! اما این آخر هفته کلی بهتر شدم.
هوا همچنان خیلی خوبه و این یکم عجیبه. فقط از ساعت ۱۱ صبح تا ۴ یا ۵ بعدازظهر وقتی زیاد توی آفتاب بمونی خیلی گرمت میشه. ماه بعد باید ساعت های کارم رو طوری تنظیم کنم که مجبور نشم مدت طولانی زیر آفتاب راه برم. یکمی براش اضطراب دارم چون کلی کار رو قبل از رفتنم به ایران باید تموم کنم.
تا آخر ماه هم میخوام وقت های بیکاری رو برم توی کتابخونه و کارهای لپتاپی رو اونجا انجام بدم. زیاد تنها موندن توی خونه اصلا جذاب نیست. به خصوص وقتی که آدم طول روز به کارهاش نرسه و شب اضطراب بگیره. اون موقع خواب و کل سیستم بدن به هم میریزه. دوست دارم یه سیستمی برای خودم بسازم که بتونم مرتب کار کنم و شرایطم رو تغییر بدم. واقعا دوست دارم کنار همه حاشیه های زندگیم یه چیزی باشه که با تلاش خودم به دستش بیارم . دوست دارم فکرکردن بهش حس اعتماد به نفس بهم بده, اعتماد به تلاش و استمرار خودم. متاسفانه تو این دوره از زندگیم روزمرگی و حاشیه کم کم داره جای همه این چیزا رو میگیره
چندروز پیش با یکی از دوستام حرف میزدم که شرایط مالیش اصلا خوب نیست و کلی هم بدهی داره. گفت که بعضی روزها خیلی کم غذا میخوره برای اینکه پول ذخیره کنه. و حس کردم یه جورایی افسرده شده. قبلا بهش پیشنهاد دادم که اگه پول نیاز داشت حتما بهم بگه اما این بار تصمیم گرفتم دیگه تکرار نکنم. امیدوارم اگه نیاز داشت واقعا خودش بیاد و مستقیم بهم بگه. یادمه قبلا برای یه امتحانی با هم نشستیم و کلی فشرده درس خوندیم. همین با هم درس خوندن خیلی انگیزه مون رو بیشتر میکرد. مطمینم اگه همین روش رو برای کار پیدا کردن پیاده کنیم شانسمون خیلی بیشتر میشه. اما در حال حاضر همه چیز خیلی نامطمینه.
قسمت خوب کارم شبی بود که باید میرفتم این ساختمون. معماریش خیلی قشنگه. به خاطر مدل طراحی ای که داره هرموقع که از زیرش رد بشی نسیم خنک رو حس میکنی. به خصوص اون شب ترکیبش با صدای آب و نوری که افتاده بود روی ساختمون باعث شد چند دقیقه ای اونجا بشینم و کلی لذت ببرم!