جوانه ای در دل سنگ

اینجا از تلاشهام برای پیداکردن خودم و راهم می نویسم

جوانه ای در دل سنگ

اینجا از تلاشهام برای پیداکردن خودم و راهم می نویسم

بهتر شدن و امیدواری

این هفته انواع مشکلات روانی بهم هجوم آورده بود و توان مقابله باهاش رو نداشتم. شاید بهتر باشه زیاد راجع بهش ننویسم. فقط میتونم بگم که توی اون لحظه های تاریک همه چیز واقعی بود. انگار اختیارم رو ازم گرفته بودن. اما امروز خیلی بهترم. شاید تاثیر حرف های مشاور بود که خیلی بیشتر از وظیفه ی کاریش کمکم کرد. شایدم به خاطر دیدن دلسوزی استادم برای دانشجوهاش بود. انسانیت خیلی پدیده ی عجیبیه. عجیبه چون زبان و ملیت و فرهنگ نمی شناسه.


صبح صبحونه ی مقوی درست کردم و با مامان و خواهرم حرف زدم. بعد مدت ها باشگاه رفتم. چندتا خرید کوچیک کردم. با سین یه بحث مفصل داشتیم که حالم رو خیلی بهتر کرد. امروز صبح حس کردم سین رو هنوز خیلی کم می شناسم. برای اولین بار میتونستم ببینم که با رفتار و حرفهام احتمالا چه آسیب هایی به سین زدم و سعی کردم اون بار متفاوت باشم. باید قبول کنم که سین خیلی وقت ها تلاشش رو میکنه. هردومون خیلی چیزها رو باید یادبگیریم.


این آخر هفته میخوام روی امتحانم تمرکز کنم و درکنارش کار دانشجویی رو هم پیش ببرم. باید تمرین برنامه نویسی و اپلای رو هم دوباره از سر بگیرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد