جوانه ای در دل سنگ

اینجا از تلاشهام برای پیداکردن خودم و راهم می نویسم

جوانه ای در دل سنگ

اینجا از تلاشهام برای پیداکردن خودم و راهم می نویسم

یک روز پرکار

امروز خیلی تمیزکاری کردم. از صبح تا شب لباسشویی و خشک کن به راه بودن. تقریبا همه پتو ها رو هم شستم. جایگاه اتاقم رو که تبدیل به جایگاه افسرده‌گی شده بود جمع کردم. وسایل کشوها رو مرتب کردم و چیزهای به دردنخور و دور ریختیم. با همه داروهایی که این ساله سال مصرف کرده بودم یا مجبور شده بودم بگیرم خدافظی کردم. دوست داشتم همه بسته بندی ها رو آتیش بزنم ولی کار عاقلانه ای نبود:) واقعا اتاقم از روح این چیزهای اضافی و خاطرات خوش خالی شد!

 

ساعت ۶ رفتیم بیرون و کارای ریزمیز انجام دادیم. راننده هم خودم بودم با افتخار که توی کوچه پس کوچه های این شهرفرنگ رانندگی می‌کردم. چرا این شهر هیچی چراغ مراغ نداره؟ خودمم به عینک نیاز دارم! بعدشم رفتیم یه غذای سوپ مانند و دوتا پیتزا گرفتیم. شراب Pinot Noir هم گرفتیم که امتحان کنیم. نمیدونم اصلا ایده ی خوبی هست یا نه. باید از دکتر بپرسم حتما. شب که برگشتیم یکم ویدیوی استاد هندی دیدم و بعد خوابیدم.


کف خونه همچنان جارو و تی کشی میخواد. یه سری لباس هایی که خیلی قدیمیه رو هم باید بدم بره که جای خونه باز بشه. غیر از اون امروز تو خونه ام و میخوام کدنویسی تمرین کنم. برای کار اپلای کنم. ادامه ویدیوهای استاد هندی رو ببینم.


دارم به این فکرمیکنم که معصومیتم رو یه جایی بین زمستون ۲۰۲۴ و پاییز ۲۰۲۴ از دست دادم. یه جایی وسط اون همه اضطراب و حقارت و بی خوابی وحشتناک در حال دست و پا زدن برای زندگی. شاید این اسمش بزرگ شدن باشه. هرچی که هست میدونم مثل قبل همیشه لبخند نمیزنم یا کلا الکی نمیخندم. واقعیت من اون آدم خنده روعه یا این آدم تقریبا عبوس؟